یک روز خوشمزه کنار دریا؛ ماجرای عاشقی با قطاب

 

یه روز عصر بود. از اون روزهایی که هوا عالیه و نه خیلی گرم هست و  نه خیلی سرد. تصمیم گرفتم یه کمی از شلوغی شهر فاصله بگیرم و خودمو بسپرم به آرامش دریا. همیشه وقتی به دریا فکر می‌کنم، یه حس عجیبی تو دلم می‌شینه. انگار که تمام خستگی‌ها، فکرها و دغدغه‌های روزمره با دیدن اون خط آبی بی‌پایان، خود به خود از بین می‌رن. اون روز هم مثل همیشه، آروم و بی‌سر و صدا، دستای نرم شن‌ها رو گرفتم و به سمت آب قدم زدم.

اما یه چیزی توی این تجربه منو غافلگیر کرد؛ بله، یه بسته قطاب که تو کیفم بود! بذارین براتون بگم چی شد که این قطاب‌ها با من به دریا اومدن و چطور یه روز معمولی رو تبدیل کردن به یکی از بهترین خاطراتم.

خاطره‌هایی از جنس شیرینی

برای من، شیرینی‌های سنتی مثل قطاب چیزی بیشتر از یه خوراکی هستن. اینا پر از خاطرات خوب، بوی آشپزخونه مادربزرگ، و صمیمیت دورهمی‌های خانوادگی‌ان. وقتی به قطاب فکر می‌کنم، اولین چیزی که تو ذهنم میاد، عطر گرم و دلنشین دارچین و هل هست که از آشپزخونه قدیمی مادرجون بلند می‌شد. اون زمانا، وقتی می‌رفتیم خونه مادرجون، همیشه یه ظرف پر از قطاب روی میز پذیرایی بود؛ با اون پودر قند پخش شده‌ی روی اونها که حتی فکرش هم دهن آدمو آب می‌ندازه!

یادم میاد چقدر دوست داشتم نگاه کنم به دستای مادرجون که با مهارت و دقت، قطاب‌ها رو درست می‌کرد. می‌گفت: «هر قطاب یه داستان داره. هر باری که این شیرینی رو درست می‌کنی، یه خاطره جدید بهش اضافه می‌کنی.» شاید همین هم بود که قطاب برای من تبدیل به یه چیزی بیشتر از یه خوراکی شد؛ هر بار که یه دونه از این شیرینی‌ها رو می‌خوردم، حس می‌کردم دارم یه تکه از اون خاطرات خوش گذشته رو میچشم.

طرز تهیه قطاب لکی

همسفر شیرین من

اون روز که رفتم دریا، اصلاً برنامه‌ریزی نکرده بودم که قطاب همراهم باشه. اما صبح که داشتم آماده می‌شدم، چشمم به بسته‌ای که از قبل خریده بودم افتاد. از خودم پرسیدم: «چرا که نه؟» شاید این قطاب‌ها بتونن یه همراه خوب برای لحظه‌های آرامش‌بخش کنار دریا باشن.

نزدیکای غروب بود که به ساحل رسیدم. جایی خلوت و آروم، درست همون‌طور که دوست داشتم. نسیم ملایمی از سمت دریا می‌اومد و صدای موج‌ها یه موسیقی طبیعی و دلنشین ساخته بود. همون لحظه بود که یاد قطاب‌ها افتادم. بسته رو از کیفم درآوردم و گذاشتم روی شن‌ها. شاید باورتون نشه، ولی همون لحظه‌ای که در بسته رو باز کردم، یه حس عمیق آرامش تو وجودم پیچید. بوی آشنای قطاب و صدای دریا، یه ترکیب فوق‌العاده ساخت که هیچ وقت از یادم نمی‌ره.

نشستم روی شن‌های گرم و یه دونه از اون قطاب‌ها رو برداشتم. با هر گاز که می‌زدم، انگار بیشتر و بیشتر توی خاطرات غرق می‌شدم. یاد روزایی افتادم که با خانواده دور هم جمع می‌شدیم و با عشق و علاقه از این شیرینی‌ها می‌خوردیم. انگار که هر دونه قطاب یه پل بود به سمت گذشته، به سمت روزای خوب و خوشی که شاید حالا کمتر پیش بیان.

دریا و شیرینی، ترکیب بی‌نقص آرامش

چیزی که اون روز رو برای من خاص کرد، همین ترکیب شیرینی و دریا بود. شاید خیلی از ماها وقتی به ساحل می‌ریم، فکر می‌کنیم که یه استکان چای یا یه بستنی خنک می‌تونه بهترین همراه برای لحظه‌های کنار دریا باشه. اما من اون روز فهمیدم که یه بسته قطاب هم می‌تونه همچین جادویی داشته باشه.

طعم شیرین و دلنشین قطاب با بوی نمک و آب دریا ترکیب شده بود و یه حس خیلی خاصی رو برام ایجاد می‌کرد. انگار که هر گاز از قطاب، موج‌های تازه‌ای از آرامش رو به سمتم می‌فرستاد. همون‌طور که خورشید داشت آروم‌آروم غروب می‌کرد و آسمون به رنگ‌های صورتی و نارنجی درمی‌اومد، من همون‌جا نشسته بودم و با هر قطاب، یه لحظه از زندگی رو مزه‌ می‌کردم.

 

خورشید مثل یه نقاش ماهر، رنگ‌ها رو روی آسمون پخش کرده بود و من توی این نقاشی زیبا غرق شده بودم. با هر لقمه قطاب، انگار توی یه دنیای دیگه قدم می‌ذاشتم؛ دنیایی که توش هیچ چیز جز لحظه‌ای که توش بودم، مهم نبود. اون حس شیرین و آرامش‌بخش، مثل یه دوست قدیمی بود که بعد از مدت‌ها دوباره بهش می‌رسیدی و هیچ حرفی لازم نبود بینتون رد و بدل بشه؛ فقط بودنش کنار تو کافی بود.

 

قطاب برای من فقط یه شیرینی نیست؛ یه جور زبان بی‌کلامه که می‌تونه خاطره‌ها و احساسات رو زنده کنه. اون روز کنار دریا، حس کردم که هر لقمه از قطاب، منو بیشتر به خودم نزدیک می‌کنه. انگار که تمام شلوغی‌های ذهنم داشت آروم‌آروم از بین می‌رفت و من داشتم به اون چیزی که واقعاً هستم برمی‌گشتم. صدای دریا، بوی شوری آب، و طعم شیرینی قطاب یه هم‌نوایی عجیب و دلچسب ساخته بود که توصیفش با کلمات سخته.

 

یه قطاب، یه خاطره

شاید فکر کنین اینا همش یه اغراق شاعرانه‌ست، ولی واقعیت اینه که برای من، هر چیزی که یه خاطره پشتش باشه، ارزشمنده. قطاب فقط یه شیرینی نیست؛ یه تکه از اون روزای خوب گذشته‌ست، یه یادآور از عشق و محبتی که تو خونه مادربزرگ جریان داشت، یه لحظه از بودن با کسایی که دوسشون داری. و اون روز کنار دریا، همه اینا برام زنده شد.

 

یه لحظه چشمامو بستم و به گذشته سفر کردم؛ به زمانی که کودک بودم و دستای کوچیکم رو توی پودر قند قطاب فرو می‌کردم و با اشتیاق منتظر اولین دونه‌ش می‌شدم. صدای خنده‌های خانواده، نگاه‌های پر از محبت مادربزرگ، و اون عطر بی‌نظیر که تمام خونه رو پر می‌کرد. اون روز کنار دریا، با هر دونه از قطاب، دوباره همه اون حس‌ها رو تجربه کردم.

 

زندگی پر از لحظاتیه که می‌تونن ساده باشن ولی پر از معنا. شاید یه بسته قطاب به نظر چیز بزرگی نیاد، ولی وقتی همراه با لحظه‌های درستی باشه، می‌تونه به یکی از زیباترین خاطراتت تبدیل بشه. اون روز کنار دریا، من دوباره فهمیدم که چقدر زندگی می‌تونه شیرین باشه، حتی با چیزای کوچیکی مثل یه قطاب.

 

خلاصه بگم، اون روز برای من یه درس بزرگ داشت؛ اینکه زندگی رو نباید سخت گرفت. گاهی وقتا، یه بسته قطاب و یه غروب زیبا کنار دریا کافیه تا دوباره بهت یادآوری کنه که چقدر چیزای ساده زندگی می‌تونن تو رو خوشحال کنن. پس دفعه بعدی که حس کردی نیاز داری از روزمرگی‌ها فاصله بگیری، شاید یه سفر کوتاه به ساحل و یه بسته قطاب بتونه برات جادو کنه.

 

این بود داستان یه روز ساده ولی بی‌نهایت خاص کنار دریا؛ یه روزی که شاید مثل بقیه روزا شروع شد، ولی با یه همراه شیرین به اسم قطاب، تبدیل شد به یه خاطره‌ای که همیشه تو ذهنم خواهد موند. حالا که این خاطره رو با شما به اشتراک گذاشتم، امیدوارم که شما هم تو زندگی روزمره‌تون این لحظه‌های ساده ولی شیرین رو پیدا کنین و ازشون لذت ببرین.

2 دیدگاه در “ماجرای عاشقی با قطاب

  1. نجمه گفت:

    فوق العاده دلنشین بود

  2. یلدا گفت:

    ما چه کار کنیم تو این هوای گرمممم
    نه دریا هست نه قطاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *