هوا در کانادا معمولاً با سرمای خنک و برفی خود چشماندازهای زیبایی دارد. سالهاست که در این سرزمین دورافتاده از خاک ایران زندگی میکنم، جایی که روزها و شبها را با آرامش و دلتنگی آشنا در دلم میگذرانم. اما همین چند وقت پیش، یک روز معمولی تازهای در زندگیام ثبت شد، چیزی که تمامی چیزهای عادی را دگرگون کرد.
یک دوست عزیز که تازگی به ایران سفر کرده بود، وقتی از میهن بازگشت، با یک بسته شیرینی سنتی ایرانی نزدم آمد. روی صندلی مقابلم، کنار شومینه نشست و با ابریشمیترین لبخند به من نگاه کرد. اول دلیلش را نمی دانستم تا اینکه بسته شیرینی را که در دستش بود، باز کرد و آن زمان بود که این باقلواهای لوزسنتی قزوین را دیدم. عطری از هل، زعفران و پسته به مشامم خورد طوریکه من را پرت کرد به خاطرات کودکیم در ایران.
در آن لحظه، نگاهم پُر شد از خاطرات کودکی؛ تصویرهای باقلوای لذتبخشی که عمویم عیدها به خانه میاورد. در خانهی پر از عشق و گرما در ایران، هر سال منتظر بودیم که عید برسم و عمو حسین از قزوین برایمان باقلوا بیاورد. روزهای بودن در میان خانواده و دیدار دوست و فامیل در عید نوروز؛ در واقع هر دانهی این باقلواها یک داستان خاص و جالب داشت.
آن لحظه طلایی برایم نقطه عطف بزرگی در زندگی شد. وقتی بعد از سالها اولین باقلوا را در دهانم گذاشتم، هر ذره طعم و عطر آن، من را به سفری بیپایان به خاطرات گذشته برد. در همان لحظه فهمیدم که این شیرینی نه تنها یک خوراک دلچسب بلکه یک درگاه برای باز کردن دروازه به گذشته و حال است.
با خوردن دانه بعدی این باقلوا، دلم پر شد از صداها و خندههای خانواده در جشنهای شادی. حتی عطر زعفران، هل و مزهی پسته که در دهانم جاری شد، نقاشی زنده از بازارهای پر رنگ و جذاب ایران را در ذهنم پدید آورد.
حالا در دوران دور از خانه، هر ذرهی این باقلوا مثل یک پنجرهی باز به دنیای خاص ایران است. عطر شیرینی ایرانی به من یادآوری میکند که چگونه هر عنصر از این ترکیب شیرین، با تاریخ و فرهنگ گنجانده شده و طعم ویژهای ایجاد کرده است.
سالهاست که در کانادا زندگی میکنم، اما باقلوای لوز سنتی از قزوین، یک لحظه خاص از اتصال به سرزمین مادری را به من یادآوری کرد. این لحظه هدیهای بیقیاس از دوستم بود که من را به عطر و طعم ایرانِ دور از من، نزدیک کرد.
چند ماه چند ماه پیش مهاجرت کردم به کانادا. حس دلتنگیم بیشتر شد. اما زیبا توصیف کردید
واقعا عالی بود! این داستان خیلی خوب حس محبت و ارتباط با سرزمین مادری رو منتقل کرد. خیلی قشنگ توضیح داده که حتی یک شیرینی میتونه خاطرات و ارتباطی خاص با ما داشته باشه. اصلا این تصویرها و حسهایی که به وجود اومدن، خیلی دلچسب بودن
واقعا داستان خوبی بود! منم با خوندنش حس کردم که حتی یک شیرینی میتونه ارتباط خاصی با سرزمین و فرهنگ ما داشته باشه. عالی بود!
چه داستان قشنگی! این حس محبت و اتصال به فرهنگ و تاریخ خودمون رو خیلی خوب نشون داد
چقدر زیبا که حتی یک شیرینی میتونه این قدر احساسات و خاطرات خوب رو به خاطر بیاره
واقعا زیبا نوشته اید وبا این متن کوتاه ولی بسیار عمیق من رویادپدربزرگ ومادربزرگ عزیزم انداختین که عیدها همیشه در ظرف پیرکس سفید درداری باقلوا میچیدن ومن قرق درشادی کودکانه این باقلواهارو میخوردم.انها دیگر دربین خانواده ی من نیستن ولی محبت وعشقی که به من دادن همیشه با من است ومخصوصا وقتی عید نزدیک میشه ومن چشمم به این شیرینی نوستالوژی خوشمزه وعالی میفته.🙏ازشما🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
درود به همه شما
داستان شیرینی های سنتی قزوین، داستانی شیرین و دلچسب است. شیرینی های سنتی این شهر، واقعا خوشمزه اند؛ آنقدر که من خودم اگر جعبه ای پر از آنها پیش دستم باشد، باید مراقب باشم که برای دیگران هم چیزی بماند!
این داستان «شیرینی قزوین در کانادا» هم همان احساس شیرین و خوشمزه را به کام من آورد.
ایران ما خوراکی های خوش عطر و بو و ویژگی های خاصی دارد که هرگز از یاد ایرانیان و خارجی هایی که به این سرزمین می آیند نخواهد رفت!
آباد و آزاد باشی ایران!