آفتاب پاییزی با آرامشی خاص در حال غروب بود. رنگ آسمون از نارنجی به قرمز و کم‌کم به بنفش تبدیل می‌شد. اون وقت از روز برای من، همیشه یه لحظه خاص و پر از حس‌های مختلفه. خسته از کارای روزمره و شلوغی‌های شهر، تصمیم گرفتم یه عصر دلنشین رو توی خونه مادربزرگم بگذرونم؛ جایی که همیشه حس آرامش بهم می‌داد و از همه دغدغه‌ها دور بود.

خونه مادربزرگم تو یه محله قدیمی شهر بود. همون محله‌ای که بوی خاک بارون خورده‌اش همیشه آدمو یاد روزای کودکی می‌نداخت. یه بار دیگه پا به خونه‌ای گذاشتم که همیشه برام یه دنیای دیگه بود. مادربزرگ، با همون نگاه مهربون و دست‌های گرمش، دم در ایستاده بود و منتظرم بود. هنوزم هر بار که قدم به اون خونه می‌ذاشتم، احساس می‌کردم بچه‌ای هستم که دنیاش تو همون کوچه و حیاط کوچیک خلاصه می‌شه.

بعد از سلام و احوالپرسی، طبق معمول، مادربزرگ ازم خواست که بشینم تا برام چای بیاره. منم که عاشق چای خوشرنگ مادربزرگ بودم، منتظر موندم. مادربزرگ همیشه چای رو با دقت خاصی، توی قوری قدیمی طرح انگوری خودش دم می‌کرد. لیوانای شیشه‌ای باریک و پایه‌های فلزی قدیمی که بهشون خیلی دلبستگی داشت، هنوزم جلوش می‌درخشیدن. اما اون چیزی که هر بار کنار چای مادربزرگ برام خاص بود، شیرینی‌های رنگارنگی بود که با دقت خاض خودش انتخاب میکرد. دریت حدش زدید! مادربزرگم از اون مادربزرگهایی نیست که خودش شیرینی بپزه. مثل جوونهای این دوره همیشه میگرده و بهترین شیرینی‌ها رو از قنادی‌ها و شیرینی پزی‌های معروف انتخاب میکنه.

این بار هم مثل همیشه کنار چای، یه بشقاب شیرینی روی میز بود. اما این دفعه یه چیز جدید به چشم می‌خورد. یه شیرینی نازک و کشیده که روی هر کدومش دونه‌های کنجد ریخته شده بود. از مادربزرگ پرسیدم: “این دیگه چیه؟! خیلی خوشگله!”

با یه لبخند مهربون جواب داد: “این شیرینی زبون مدادیه، تازه آدرسشو یاد گرفتم.”

چند لحظه به شیرینی نگاه کردم، شبیه زبون اما کمی متفاوت بود. همین که اولین تیکه از اون شیرینی رو تو دهن گذاشتم، طعمش دقیقاً همون چیزی بود که انتظارشو داشتم؛ شیرینی به اندازه، ترد، و پر از طعم کنجد.

همینطور که داشتم شیرینی رو می‌خوردم و به طعم فوق‌العادش فکر می‌کردم، مادربزرگ شروع کرد به تعریف کردن از قدیما. از زمانی که هنوز نون و شیرینیای شهر قزوین اینقدر تنوع نداشت و همه چیز ساده و دست‌ساز بود. وقتی که هر کدوم از این شیرینی‌ها برای خودش یه رسم و رسوم خاص داشت.

مادربزرگ گفت: “اون قدیما، وقتی عروس می‌آوردیم خونه، همیشه یه سینی پر از شیرینی زبون و چای براش می‌بردیم. اون وقتا اصلاً فکرشو نمی‌کردیم که یه روزی بخوایم این شیرینی‌ها رو به شکل مدادی تهیه کنیم. اما حالا، شیرینی زبون مدادی اومده، خیلیا عاشقشن. هم خوشمزه‌ست، هم شکلش شیکه.”

من که از طعم و شکل این شیرینی حسابی خوشم اومده بود، گفتم: “راستش خیلی جالب شده. باید بیشتر از این بخورم!”

با خنده، چند تیکه دیگه برداشتم و تو ذهنم تصمیم گرفتم که برای دفعه بعد که مهمون دارم، از این شیرینی‌ها سفارش بدم. خوشبختانه، حالا خیلی راحت می‌شه از طریق اینترنت هر چیزی رو پیدا کرد و سفارش داد. توی ذهنم به این فکر می‌کردم که بهتره حتماً لینک صفحه این شیرینی رو برای معرفی بیشتر به دوستام بفرستم. هر کسی باید این تجربه لذت‌بخش رو داشته باشه!

عصر یک روز پاییزی با شیرینی زبان مدادی

یه خاطره قدیمی با طعم شیرینی زبون

نشستم و به صحبتای مادربزرگ گوش می‌دادم که از مراسم عروسی خودش تعریف می‌کرد. اون موقع‌ها همه چیز ساده‌تر بود. حتی تهیه شیرینی هم کار خودشون بود.(البته بجز مادربزرگ من! 😉) مادربزرگ گفت که تو جشن عروسیش، زن‌های فامیل جمع می‌شدن و خودشون شیرینی می‌پختن. اصلاً خبری از شیرینیای مدرن و خاص نبود. اما حالا، با پیشرفت تکنولوژی، دستورای جدیدی برای شیرینی‌ها به وجود اومده که ترکیبی از همون طعم سنتی و ظاهر مدرن هستن.

شیرینی زبون مدادی یکی از این نمونه‌هاست. طعمی که آدمو به گذشته می‌بره، ولی شکل و ظاهرش کاملاً مدرنه. دقیقاً مثل اون لحظه‌ای که من داشتم با مادربزرگ چای می‌خوردم و همون طعم شیرینی زبون قدیمی رو توی یه شکل جدید و متفاوت تجربه می‌کردم.

اگر دوست داری درباره شیرینی زبون مدادی بیشتر بدونی یا حتی بخوای به صورت آنلاین سفارش بدی، حتماً به صفحه محصول زبون مدادی سر بزن. اونجا اطلاعات کامل و راهنمای خرید رو پیدا می‌کنی.

بازگشت به دوران کودکی با طعم شیرینی‌های قزوین

مادربزرگ که همیشه از شیرینی‌های قزوین تعریف می‌کرد، این بار هم خاطرات قدیمی رو برام زنده کرد. قزوین، به خاطر شیرینی‌ها و خوراکی‌های خوشمزه‌اش معروفه. مادربزرگ گفت که اون زمان، هر خانواده‌ای برای خودش یه دستور شیرینی خاص داشت. هر بار که به مهمونی یا جشنی می‌رفتیم، باید انتظار یه شیرینی جدید و خوشمزه رو می‌کشیدیم.

یکی از شیرینی‌هایی که مادربزرگ خیلی دوست داشت، شیرینی نان چایی بود. اما اون چیزی که توی این دیدار بیشتر به چشمم اومد، همین شیرینی زبون مدادی بود که مادربزرگ با علاقه و هیجان خاصی  خریده بود. این شیرینی که به شکل مستطیلی و نازک درست می‌شه، ترکیبی از تردی و شیرینی خاص خودشو داره و وقتی کنجد روش می‌ریزی، یه طعم خاص و منحصر به فرد به خودش می‌گیره.

اگر اهل قزوین هستی یا حتی فقط اسم این شهر رو شنیدی، حتماً با شیرینی‌های خوشمزه‌ش آشنایی داری. شیرینیهایی مثل نان چایی، باقلوا، نان برنجی و … که هر کدوم توی مراسم و مهمونی‌ها جای خاص خودشون رو دارن. برای دیدن تنوع بیشتر و شناخت شیرینی‌های مدرن و سنتی قزوین، می‌تونی یه نگاهی به صفحه شیرینی‌های سنتی قزوین بندازی.

 آخرین جرعه چای و یک تصمیم جدید

تا اون موقع که لیوان چایم رو تموم کردم، ذهنم پر از ایده‌های جدید برای مهمونی‌های بعدی شده بود. همیشه دنبال این بودم که یه چیزی متفاوت و خاص توی پذیرایی‌هام داشته باشم. شیرینی زبون مدادی به نظرم بهترین گزینه بود. طعم شیرینی قدیمی که همه دوستش دارن، ولی با یه شکل جدید و جذاب.

همینطور که داشتم از مادربزرگ خداحافظی می‌کردم، به این فکر بودم که باید این شیرینی رو به بقیه هم معرفی کنم. اصلاً چرا صبر کنم؟ همین که رسیدم خونه، تصمیم گرفتم سری به فروشگاه‌های آنلاین بزنم و اطلاعات بیشتری درباره شیرینی زبون مدادی پیدا کنم. شاید دفعه بعد که مهمونی داشتم، همه رو با این شیرینی خوشمزه سورپرایز کردم.

**اگر تو هم دنبال یه شیرینی متفاوت و خوشمزه هستی که تو پذیرایی‌هات بدرخشی، حتماً به صفحه شیرینی‌های مدرن قزوین سر بزن و از تجربه شیرینی لذت ببری.

این عصر پاییزی با یه لیوان چای و چند تیکه شیرینی زبون مدادی برای من یه تجربه خاص بود. طعمی که نه تنها دلتنگیای قدیمی رو زنده کرد، بلکه یه پیشنهاد جدید برای پذیرایی‌های آینده به من داد. هر بار که به شیرینیایی که مادربزرگم تهیه می‌کنه فکر می‌کنم، لبخندی به لبم می‌شینه. از اون خاطراتی که همیشه تو ذهنم می‌مونه، و هر بار طعم شیرینی زبون مدادی رو توی دهنم مزه می‌کنم، یاد این روزای خوب و شیرین می‌افتم.

3 دیدگاه در “عصر یک روز پاییزی با شیرینی زبان مدادی

  1. ناشناس گفت:

    چه مادربزرگ باحالی!

  2. نازنین گفت:

    عالی بود! به خصوص قسمت‌هایی که از خاطرات کودکی و تجربه طعم شیرینی‌ها گفته بودید. من هم عاشق شیرینی زبان مدادی شدم! 😊

  3. یاسمین گفت:

    این متن حس نوستالژی و آرامش عجیبی داشت، مخصوصاً وقتی به مادربزرگ و شیرینی‌های قزوین اشاره کردید. شیرینی زبان مدادی خیلی وسوسه‌برانگیزه!

پاسخ دادن به ناشناس لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *